بوستان
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود هی کار دست من بدهد چشم های تو هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان حس می کنم که قافیه هایم عوض شود جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از دست می رود حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد تن داده ام به این که بسوزم در آتشت حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم ! وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:27 :: نويسنده : حسین
بهترین باش........
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش، ولی بهترین بوتهای باش كه در كناره راه میروید. اگر نمیتوانی بوتهای باشی،علف كوچكی باش و چشمانداز كنار شاه راهی را شادمانهتر كن....... اگر نمیتوانی نهنگ باشی، فقط یك ماهی كوچك باش، ولی بازیگوشترین ماهی دریاچه! همه ما را كه ناخدا نمیكنند، ملوان هم میتوان بود. در این دنیا برای همه ما كاری هست كارهای بزرگ، كارهای كمی كوچكتر و آنچه كه وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست. اگرنمیتوانی شاه راه باشی،كوره راه باش، اگر نمیتوانی خورشید باشی، ستاره باش، با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند. هر آنچه كه هستی، بهترینش باش... سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : حسین
ادامه مطلب ... سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : حسین خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم. خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم. خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود! خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : حسین
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|